بازم دختر عموم  رو دیدم ، هر وقت میبینمش احساساتم نسبت بهش زنده میشه ‏!‏ دختر عمومه ‏!‏ اصلا دلم میخواد دوستش داشته باشم ، دختر عموی خودمه ‏!‏ دلم خودم میخواد دوستش داشته باشم ، قبلا هم گفتم به اونچه میخوام خیلی نزدیکه ‏!‏ ولی به دلایلی که خودم میدونم نمیتونم اقدام کنم ، هیچ نقصی درون خودش و خانواده اش نیست ولی من خودم میدونم فعلا به یقین نرسیدم . ولی دختر عموم عجب اعجوبه ایه که تونسته بین اینهمه دختر تو دلم راه پیدا کنه ‏!‏ اونقدر دوستش دارم که همش براش آرزوی سلامتی و موفقیت میکنم . خیلی ساده ، آروم و بی ریاست ، هروقت دیدمش دلم لرزیده ، پس یه چیزی هست ، خودش هم هروقت من رو میبینه لبخند میزنه ، احساس میکنم خودش هم منو دوست داره و این دوست داشتن من یکطرفه نیست . الکی نیست که دلم این مدلی میخواد ، وقتی همیشه دلم این مدلی میخواد تا حالا عوض نشده بازم عوض نمیشه . خدایا چیکار کنم ‏!‏ نشه آحرش به هرشکلی یا شدنش پشیمونی داشته باشه یا نشدنش باعث بشه بعدا حسرت بخورم . قلبا خیلی دوستش دارم


برچسب‌ها: آروم, دلنوشته, پسندیدن, سادگی و بی آلایشی
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۱/۱۲/۲۳ساعت 19:17  توسط بور و سفید  | 

فکری که امد و چندروزی هم موندگار شد ، اما من باید خیلی مواظب باشم و انتخابی انجام بدم که فردا پشیمون نشم ، از چند جهت با اونی که میخوام متفاوته ، سفید هست اما زیاد بور نیست ، حالا اینش رو میشه چشم پوشید ،  دیشب تو عروسی دیدمش ، ترجیح میدم دیگه بهش فکر نکنم ، و بزارم اونی که واقعا از صمیم دل میخوامش تو زندگیم پیدا بشه ، هرچند هربار میبینمش دلم میلرزه ،  ایشالله خدا یکی نصیبم کنه که ضعفهاش دلم رو نزنه .  خدا بزرگه ، نمیشه دلسرد شد و ناامید بود ، خدا به هرکاری قادر و تواناست . و نباید به کارهاش شک کرد . 


برچسب‌ها: دلنوشته, آروم, سادگی و بی آلایشی, پسندیدن
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۰۶ساعت 7:23  توسط بور و سفید  | 

از کجا شروع کنم ، دختر عموت باشه و هنوز دوکلمه باهاش حرف نزده باشی ؟ هنوز درست حسابی ندیده باشی ! خیلی حرفه! آخه زیاد با عموم اینا رفت و امد خونوادگی نداریم، نه اینکه باهم قهر باشیم، اما خب مشکلات زندگیه دیگه . نمیزاره رفت و امدها با فامیلهای دور و بعضا نزدیک برقرار بمونه ازطرفی این عموی حقای من نیست ، یعنی داداش پدرم از یه مادر دیگه اس ، خلاصه بگم که هربار میبینمش یه کشش قلبی بطرفش ایجاد میشه ، چون تقریبا شکلی هست که میخوام ، خیلی هم اروم بنظر میاد، ولی نمیتونم این احساسم رو با کسی درمیون بزارم، خواهرم عروسشونه چون هنوز تصمیمی گرفته نشده نمیخوام خبردار بشن ، خیلی بهش احساس نزدیکی میکنم باور میکنید ما تاحالا باهم یه کلمه هم حرف نزدیم فقط یه بار یادمه صحرا بودیم توجمع ازش رشته اش رو پرسیدم، دانشگاه ... باید باشه ، نمیدونم چرا امروز که خونشون رفتیم اصلا داخل اطاق نیامد، بعد که میخواستیم بریم داشتم با زن عموم صحبت اینکه چرا ازدواج نمیکنی میکردیم . اونجا هم بازهمدیگه رو دیدیم ، نتونستم نگاهش نکنم ، وقتی سرشو بالا اورد دلم لرزید اونم نگام کرد و گفت خوشحال شدیم خداحافظ . کمتر کسی هست که بتونه قلب منو اینطور تکون بده ولی بازم برام بطور قطع و یقین مسلم نیست که خودش باشه ، و بتونیم همدیگه رو خوشبخت کنیم . از طرفی چرا خواهرم یا مادرم اینا هیچوقت حرفی از اون نزدن، اگه میدونستن میتونه مورد مناسبی باشه چرا تا حالا پیشنهاد ندادن ؟ بابام چرا ! بهرحال فکر میکنم با صبر کردن بیشتر بتونم به حرف دلم پی ببرم . ماکه اینهمه صبرکردیم این هم روش ، این یکی خیلی سخت تره، فامیله ، اگه حرفی زده بشه و بجایی نرسه ، همیشه تو اذهان میمونه ... پست با موبایل ، امضاء : بوروسفید

 


برچسب‌ها: سادگی و بی آلایشی, دختر عمویم, آروم, دلنوشته
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۹۱/۰۱/۰۲ساعت 1:58  توسط بور و سفید  | 





این عکس رو از سایت فیس بوک گرفتم ... اسمش جولیه یه دختر آمریکایی ... از سادگیش و موهای طلائیش خیلی خوشم اومد ... خیلی نازه ...



برچسب‌ها: بور و سفید, علاقمندی ها, عکس, پسندیدن
+ نوشته شده در  چهارشنبه ۱۳۸۹/۰۵/۲۷ساعت 12:32  توسط بور و سفید  |