این طنز درباره ی خواستگاری و ازدواج هست .

من ک خیلی خندیدم 

کپ Cap: یعنی دهان 

ای بالا بتنبه : سقف خراب بشه

گوش دادن

دانلود فایل طنز صوتی


برچسب‌ها: مطلب طنز
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۵/۰۶/۲۶ساعت 18:54  توسط بور و سفید  | 

اه ... این مطلبو نوشتم نمیدونم دست رو چی زدم رفت ! باید دوباره بنویسم


دیروز تو تلویزیون از حاج آقا ماندگاری شنیدم

اگه میخوائید بدونید کاری که انجام بدین خوبه یا گناه داره !

اول هرکاری میخواهید انجام بدین "بسم الله الرحمن الرحیم" بگید ...

ببینم این کاری که میخوائید انجام بدید به بسم الله الرحمن الرحیم میچسبه یا نه ؟

مثلاً میخوائید برید مسجد ، بگید بسم الله الرحمن الرحیم

میبینید که بسم الله الرحمن الرحیم خوب بهش میچسبه

یا مثلا  خدایی نکرده میخوائید به نامحرم نگاه کنید ، بگید بسم الله الرحمن الرحیم

میبینید که اصلاً بسم الله الرحمن الرحیم بهش نمیچسبه .

حالا منم میخوائیم یه بسم الله الرحمن الرحیم بگم ببینم بهش میچسبه یا نه ؟

بسم الله الرحمن الرحیم : دختــــــــر بور و سفید

نچسبید ! خدائیش نچسبید !

بزارین یه بار دیگه بگم

بسم الله الرحمن الرحیم : دختر بور و سفید ، نجیب و متدین

آهااااا ، حالا چسبید  


برچسب‌ها: مطلب طنز, بور و سفید
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۲۹ساعت 12:43  توسط بور و سفید  | 

به دنبال پیروزی حسن روحانی در انتخابات ریاست جمهوری و جشن های پیروزی مردم در خیابان های شهرهای ایران در روز شنبه (25 خرداد) و بعد از آن پیروزی تیم ملی فوتبال ایران بر کره جنوبی و صعود به جام جهانی، کاهش قیمت دلار ، طلا ، خودرو و ... صفحات طنزی در واکنش به اتفاقات در شبکه اجتماعی فیس بوک ایجاد شده است.
صفحات " روحانی مچکریم" (روحانی متشکریم)، " شیخ خوش قدم" از جمله این صفحات هستند.
در این دو صفحه، جمله هایی به طنز منتشر می شود و عبارت مشترک همه آنها این است: "روحانی مچکریم" و در بطن خود ، این پیام را دارند که نباید انتظار داشت با آمدن روحانی همه چیز ، حتی مسائل بی ربط به دولت ، یک شبه درست شود. در واقع ، این اندیشه با جملات طنز و روزمره ، به طور غیرمستقیم بیان می شود.
با توجه به جالب بودن این جملات، برخی از آنها را مرور می کنیم:
- حتی شامی های مادر هم خوشمزه تر شده اند
روحانی مچکریم
- از وقتی روحانی رییس جمهور شده همه چی بانظم و ترتیب پیش میره مثلا شماببین:
اخرین روز هفته گذشته اخرین روز ماه بود اخرین روز بهار هم بود و اولین روز هفته ، اولین روز ماه بود اولین روز تابستونم بود
روحانی مچکریم
 
- لب پنجره نشسته بودم یهویی دیدم یه هلیکوپتر اومد بالا ساختمونمون و یه مامور نیرو انتظامی با عملیات راپل اومد رو پشت بوم دیش ماهواره مونُ تنظیم کرد و رفت :))
روحانی مُچکریم
-الان پشه اومد بهم گفت :
سلام ، نیشت بزنم ؟
گفتم نه عزیزم مرسی ...
گفت خواهش میکنم و رفت !
پشه ها چه با ادب شدن !
روحانی مچکریم
- لباسام دیگه بوی سیگار نمی گیرند
روحانی مچکرم .
- می گن تو دوره ریاست روحانی ،
وقتی سر کلاس خوابت برده ،
استاد می یاد پتو می ندازه روت....
روحانی مچکریم
- عاقد: برای بار آخر میپرسم عروس خانوم بنده وکیلم
عروس: با اجازه بزرگتها و آقای روحانی بعله ! :))
داماد: روحانی مچکریم :))
 
-ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯿﮕﻦ ﺳﺮﻣﺮﺑﯽ ﮐﺮﻩ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﺗﻮ ﺳﺎﻟﻦ ﮐﻨﻔﺮﺍﻧﺲ ﺯﺩﻩ ﺯﯾﺮ ﮔﺮﯾﻪ ﮔﻔﺘﻪ :
ﭼﻨﮓ ﭼﯿﻮﻧﮓ ﻫﻮ ﻓﻨﮓ ﭼﺎﻧﮓ ﻫﯿﻮ ﻓﺎﻧﮓ ﭼﻮ ﻓﻨﮓ ﭼﯿﺎﻧﮓ ﻫﻮﻧﮓ ﻓﻮ ﺟﯽ ﺳﯿﻮﻧﮓ ﻫﻮﻧﮓ ﺳﺎﻧﮓ ﺳﻮﻧﮓ ﻓﻨﮓ .
ﻭ ﺩﺭ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﮔﻔﺘﻪ :
ﭼﺎﻧﮓ ﻓﻨﮓ ﺳﻮ ﻟﯽ ﺳﯿﻮﻧﮓ ﻭﻭ ﭼﻨﮓ ﭼﯿﻮﻧﮓ ﻫﯽ ﺳﺎﻧﮓ ﭼﻮﻧﮓ ﻓﻨﮓ ﻫﺎﻧﮓ ﺳﯿﻮﻧﮓ ﻫﻨﮓ ﻭﻭ
ﻣﻦ ﮐﻪ ﺍﺷﮑﻢ ﺩﺭﺍﻭﻣﺪ ﻣﺨﺼﻮﺻﺎ ﺍﻭﻧﺠﺎﯾﯿﺶ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ :
" ﺳﺎﻧﮓ ﭼﻮﻧﮓ ﻓﻨﮓ ﻫﺎﻧﮓ ﺳﯿﻮﻧﮓ ﻫﻨﮓ ﻭﻭ " ﻭﺍﻗﻌﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﮐﻨﻨﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
روحانی مُچکریم
-از وَقتــی روحــانی رییس جمهـــور شــــد
برادرم تونست امسال دیپلمش رو بگیره
روحانی مُچکریم
-عَز وَختی روحــانی رعیس جمهور شد
ضبطِ ماشــــینم فَقَد شاد میخونه
روحانی مُچَکِریـــم
-از وقتــی روحــانی رییس جمهـــور شد
صفِ نونوایی سرِ کوچمون شلوغ تر شده ، خدا بده برکت
روحانی مُچکریم
-از وقتــی روحـانی رییس جمهـــور شـــد
شبا راحت تر میخوابم
روحانی مُچکریم
-خدایی ایــــــن یِکی رو راســت میگــم
از وقتــی روحــــانی رییس جمهـــور شد
عکـس هـــــام خـوب لایک می خورن
روحانی مُچکریم
 
بقیه در ادامه ی مطلب ...
 

برچسب‌ها: مطلب طنز
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۲/۰۴/۰۸ساعت 0:16  توسط بور و سفید  | 

مثل اونهایی هستن که میان برای ریاست جمهوری کاندید بشن ، میگن : احساس تکلیف کردیم ‏ اما من هنوز احساس تکلیف نکردم که حتمنی باید ازدواج کنم ، یعنی چرا ‏!‏ قبلا یک بار شدیدا این احساس تکلیف از من سر زد ، که خب جامه ی عمل پوشوندم که اون اتفاق افتاد ‏!‏ اما الان دیگه اصلا احساس تکلیف نمیکنم . شاید اگه یه نفر رو ببینم که معیارهام رو داشته باشه و احساس کنم همونی هست که میخوام شاید دوباره احساس تکلیفه زحمت بکشه و به من دست بده  مثل یک وحی از طرف بالا ، یه اعتقاد قلبی بهش داشته باشم که مهرش همه ی وجودم رو بگیره ، یه چیزی شبیه معجزه ‏!‏ 


برچسب‌ها: دلنوشته, ازدواج, مطلب طنز
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۲/۰۲/۲۲ساعت 16:3  توسط بور و سفید  | 

 

 

یکی فقط بخاطر جمال و زیبایی زن باهاش ازدواج نکنید ، یکی بخاطر مال و منال ، دیگه بخاطر لذت ، چون زندگی فقط یک قسمتش لذتها تشکیل میده و بقیه اش آرامش یافتن و کامل شدن در کنار همدیگه است ، و دیگری بخاطر اصل و نسب ، که میگن بخاطر این تنها با زن ازدواج نکنید ، میگن در زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله وصلم یکی از زنها بعد از تمام شدن نماز از پشت پرده گفت : یا رسول الله من زنی هستم که خانه دارم ولی شوهر ندارم ، پشت سرش یکی دیگه بلند شد گفت : من اسب دارم (همون ماشین امروزی) شوهر ندارم و یکی دیگه بلند شد گفت : من باغ دارم ولی شوهر ندارم ، همونموقع یکی از مردها بلند شد گفت ای رسول خدا من میخوام از خونه با اسب برم باغ ‏ یعنی هر سه تاش رو میخوام و حضرت اونها رو به عقد اون مرد در آورد .


برچسب‌ها: مطالب آموزشی, ازدواج, مطلب طنز
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۲/۰۲/۱۳ساعت 15:52  توسط بور و سفید  | 

بعد از سه هفته تعطیلی امروز میخواستم برم ، پیامک اومد برگزار نمیشه، از شب قبل شروع به مطالعه کردم تا بلد باشم ، اما درس آخری مشکل بود ، وقتی پیامک اومد خوشحال شدم ، یه هفته دیگه وقت دارم بخونم ، خوووووبه ، ولی عجب خانم استادیه ‏!‏ از اولی که میخواست کلاس شروع بشه جلسه اول رو تعطیل کرد ، الانم بعد از سه هفته تعطیلی بازم دلش نیومد تعطیل نکنه ، یک جلسه گفت امروز با اجازتون میخوام نیم ساعت زودتر برم ، بعد یکی از بچه ها یه چیزی گفت ، بعد گفتش اینو میگم که شما لطف میکنید ، منم گفتم : انشالله آخر ترم شما هم به ما لطف میکنید ‏!‏ همه خندیدن خودشم خندید ‏!‏ جلسه ی اول که اومده بود همش موبایلش زنگ میخورد ؛ گفت بچه ها معذرت میخوام که موبایلم زنگ میخوره ، کار ضروری داشتم ، ببخشید ، در کل استاد باحالیه ‏!‏ ، میخواست نمودار بکشه و توضیح بده ، خودش اصلا یادش رفت چی میخواست بگه ، توش موند ، هی پاک کرد هی دوباره کشید ، نه اینکه بلد نباشه ، احساس کردم مسلط نیست ، فرم نظرسنجی رو که دادن من همشو بهش بیست دادم ، بجز تسلط استاد رو من براش نوزده دادم . سر کلاس خیلی ریلکس هست ، روز اول گفت دوست دارم همتون مشارکت کنید ، از بچه های ساکت ‌و آروم خوشم نمیاد ، این حرفش باعث شد رومون باز بشه تو کلاس یه اطهار فضلی بکنیم و هرازگاهی یه مزه ای بپرونیم . 


برچسب‌ها: خاطرات, مطلب طنز, آروم
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۲/۰۱/۱۹ساعت 17:31  توسط بور و سفید  | 

میگه یکی رفته بود خواستگاری

 

شب خواستگاری قرار شد برن با همدیگه صحبت کنن

هنوز نرفته بودن تو اتاق دیدیم از اتاق خارج شدن !!!!

گفتیم به این زودی حرفاتون تمام شد ؟؟؟

گفت : آره

گفتم چی گفتین ؟

گفت : هیچ ، بهش گفتم من تو رو میخوام ، تو هم منو میخوایی ؟؟؟

گفت : آره میخوامت .

 حرفامون تمام شد


برچسب‌ها: مطلب طنز
+ نوشته شده در  دوشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۱۳ساعت 12:42  توسط بور و سفید  | 

... میگه تو یه دسته ی سینه زنی عده ای سینه میزدن و میخوندن ، ما کودکانیم ‏*‏‏*‏‏*‏ شیرخوارگانیم ،،، بعد یه نفر داشته از اونجا رد میشده ، خنده اش میگیره ، میگه نگاه کن یه مشت جوون سبیل کلفت دارن سینه میزنن ، میخونن ، ما کودکانیم ، شیرخوارگانیم   

 

**********************************************  

  یه روز تو دسته های سینه زنی این آمپلی فایرها صدا رو اکو میکنند ، همه داشتن درست سینه می زدن ، بین اونها یه کچلی داشته همینطوری بدون نظم برای خودش سینه می زده ، بعد اونکسی که دسته رو مرتب میکنه میکروفون رو بر میداره میگه : آی کچل پدرسگ سگ سگ سگ ... درست سینه بزن زن زن زن ... میام بیرونت میندازما ماما ما ما ما ...  بعد دوباره سینه زنی رو ادامه می دند : سردار لشکر کر کر کر ... برخیز خیز خیز خیز ، برخیز خیز خیز ، کاین نعش بی جان جان جان جان ، یا ور ندارد رد رد رد رد .  

 


برچسب‌ها: مطلب طنز
+ نوشته شده در  یکشنبه ۱۳۹۱/۰۹/۰۵ساعت 23:59  توسط بور و سفید  | 

من پلیس میخواااااام .

                                   از طرف سلطان و بور و سفید :-‏)‏


برچسب‌ها: مطلب طنز, عکس
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۷/۱۳ساعت 5:48  توسط بور و سفید  | 

 

 

زمان جنگ یکی از رفقای مجروح توی بیمارستان بوده، پرستار میاد بالای سرش از پرستار میپرسه من شهید شدم؟ پرستاره شیطنت میکنه سربسرش بذاره میگه آره ! مپرسه اینجا بهشته میگه آره !  میپرسه تو هم حوری هستی ؟ میگه آره ! رفیقمون میگه : پس چرا اینقده زشتی!!

نظر ارسال شده توسط : در آستان بلوغ


برچسب‌ها: مطلب طنز
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۱/۰۷/۰۱ساعت 23:20  توسط بور و سفید  | 

یه روز که داشتم در مورد بور و سفید مطلب مینوشتم و احساساتم رو راجع به بور و سفید مینگاشتم یکی تو پیامش بهم گفت : اگه درس خونده بودی و خودتو از نظر علمی بالا کشیده بودی الان اینطوری نبودی ‏!‏ بنظرم خیلی جالب اومد که با درس خوندن آدم بخواد چیزی غیر از ملاکهای قلبیش رو انتخاب کنه و یا به نوعی درس خوندن باعث بشه احساسات آدما عوض بشه ‏!‏ حالا با هم چندنمونه اش رو اینجا باهم بررسی میکنیم ‏!‏ فرض کنید من سیکل داشتم باید احساسم این بود که یه دختر خییییییییلی سفییییییید ، خییییییلی خوشگل   انتخاب میکردم ، الان که دیپلمم که یه دختر بور و سفید و نجیب میخوام فوق دیپلم بگیرم میشه یه دخترگندمی ‏!‏  لیسانس میشه یه سبزه ی روشن  فوق لیسانس یه دختر سبزه ی تهههند ‏!‏‏!‏‏!‏ و اگه دکترا بگییرم میشه یه دختر سیااااااااااه خوشتون اومد ؟‏


برچسب‌ها: بور و سفید, خاطرات, پسندیدن, مطلب طنز
+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۳۹۱/۰۶/۲۳ساعت 16:12  توسط بور و سفید  | 

میگه در زمانهایی نه چندان دور که حاجیها از مکه تشریف می آوردند مثل الان تو سالن دعوت نمیگرفتن و ژتون و از این چیزها هم نبود ‏!‏،همینطوری تو خونه بعد از بازگشت از خونه ی خدا یه شام یا ناهار میدادن ... یه عده هم برای خوردن پلو  بدون اینکه حاجی رو بشناسند کی هست راه میفتادند و میرفتند ... بعد از خوردن غذا یکی از این مردا پا میشه میگه خب حالا حاجی کجاست از مکه اومده بهش زیارت قبول بگیم و دوتا ماچ بهش بدیم ‏!‏ اونم با تعجب نیگاش میکنه که چی داری میگی ‏!‏ حاجی زنه ‏!‏ ماچ چی بهش بدی توهم ... : دی

 


برچسب‌ها: مطلب طنز
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۲۴ساعت 6:30  توسط بور و سفید  | 

دختر طلایی ؟


برچسب‌ها: عکس شخصی, مطلب طنز
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۱/۰۵/۱۷ساعت 16:23  توسط بور و سفید  | 

 

 

از فتاوای مراجع بزرگ، بور و سفید

در صورت داشتن دوشرط ، تقلب را جایز میدانم :

 

یکی  وقتی که همه دارند تقلب میکنند ،

 اینجا اگر شما تقلب نکنید حقتان ضایع شده است و صلاح نیست و خداوند نمیبخشد .

 

دو ، در صورتی که شما بدانید مشکل شما با یک ۱ نمره ناقابل حل میشود

و مجبورید بخاطر یک نمره یک ترم بمانید ... که این واقعاً ظلم بزرگی است .

اینجاست که تقلب ممکن میشود ...

پس پس از آن بسیار خوبی کنید که ان الحسنات یذهبن السیئات .

             و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است . 


برچسب‌ها: مطلب طنز
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۱/۰۴/۲۴ساعت 17:12  توسط بور و سفید  | 

اگه کسی بخواد برای من از زیبایی کسی تعریف کنه باید حتما بگه بور و سفید بود .اصلا بور و سفید شده یکی از ملاکهای  سنجش زیبایی که اگه نباشه مورد قبول قرار نمیگیره . وقتی میبینم یکی از دوستام پیش من چطور داره با آب و تاب از زیبایی کسی که دیده صحبت میکنه ‏و میگه بور و سفید و خیلی زیبا بود ، مطمئن میشم که بور و سفید بودن شده جزء یکی از ملاکهای زیبایی ‏!‏ ‏  جالبه :-‏)‏ بس که گفتیم بور و سفید ؛ برای همه جا افتاده ‏! ‏ 


برچسب‌ها: دلنوشته, مطلب طنز, خاطرات, عکس
+ نوشته شده در  سه شنبه ۱۳۹۱/۰۴/۱۳ساعت 7:56  توسط بور و سفید  | 

اونروز که دایی پدرم فوت شدن برای شستشو بردنش غسالخانه که آماده باشه .

 

بعدشم از اونجا بردنش سردخونه ...

منم در همون حین رفتم و فکر میکردم در میبندند و کسی رو داخل راه نمیدن ...

دیدم درباز هست و مرحوم رو یه سنگ بزرگی خوابیده بود ...

فقط لحظاتی صورتش رو دیدم ... که سریع یه دستمالی دور سرش پیچیدند و در کفن رو بستند

داشتم با خودم فکر میکردم واقعاً مرگ برای ما درس بزرگیه ! هیچکی جز خدا نمیمونه ...

اگه برامون عبرت بشه و عبرت بگیریم .

همون لحظه هیچ مسأله ای نبود  و نترسیدم ... اما بعدش همش میت تو ذهنم میومد ...

میگفتم : هیچ حرکتی نمیکرد ! خیلی یه جوری بود ...

از این حرفم خندشون گرفته بود که : اگه میت حرکت کنه که مردم پا میزارن به فرار

حالا تا اینجاشو داشته باشید ...

میگه یه روز وقتی میخواستن یه میتی رو دفن کنند ، ظاهراً هنوز زنده بوده یمرتبه با کفن بلند میشه !

همه پا به فرار میزارن ... یکی داد میزنه بابا فرار نکنید ! خودم با بیل کشتمش  

 

 اونشب تنها بودم،همش اون تصاویر تو ذهنم میومد و نمیزاشت بخوابم نزدیکای صبح خوابم برد ...

وقتی پاشدم دیر بود به مراسم تدفینش نرسیدم .


برچسب‌ها: مطلب طنز, خاطرات
+ نوشته شده در  جمعه ۱۳۹۱/۰۴/۰۹ساعت 21:14  توسط بور و سفید  | 

کوچیک که بودم فکر میکردم بچه هایی که کاکائو زیاد میخورن رنگ پوستشون سفید و روشن میشه، و مصرف کاکائو رنگ پوست رو روشن میکنه . خواه ناخواه وقتی میدیدم اینها که دارند کاکائو میخورن آنقدر سفیدند این ذهنیت در من بوجود میومد . یکی نبود بگه آخه کاکائو که قهوه ای و سیاهه ، چه ربطی به رنگ پوست سفید و روشن داره. نه اینکه بچه هایی که دور و برمون بودن بعضیاشون باباشون خارج رو بود و از اونجا براشون کاکائو می آوردن . اون موقع اصلا تو ایران کاکائو درست نمیشد و فقط کسانی که خارج بودند از اونجا برای خونوادشون می آوردند ... همه اینها به کنار علت اصلی رنگ پوست روشن و سفیدشون یکیش این بود که اون بچه ها صب تاشب تو خونه بودن یا بعبارتی نازنازی بودن و زیاد از خونشون بیرون نمیومدن درصورتی که ما صبح تا غروب زیر آفتاب داغ جنوب پوستمون رو سیاه میکردیم . علت بعدیش هم برمیگرده به ژنتیک و شاید یکی از علتهای موثرش بعلت رفاهی که خونواده های خارج رو اونموقع داشتن تغذیه ی مناسب پدر و مادر و بچه هاشون بود . پست با موبایل .

این هم عکس کاکائویی که به خاطر داشتن عکس شیر به کاکائو شیری معروف بود

  کش می اومد و طعم فوق العاده ای هم داشت .


برچسب‌ها: دلنوشته, مطلب طنز, خاطرات
+ نوشته شده در  شنبه ۱۳۹۱/۰۴/۰۳ساعت 1:41  توسط بور و سفید  |