گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود
ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود
قیصر امین پور

سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت
سرها در گریبان است
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را
نگه جز پیش پا را دید، نتواند
که ره تاریک و لغزان است
وگر دست محبت سوی کسی یازی
به اکراه آورد دست از بغل بیرون
که سرما سخت سوزان است
**********************************************
یه روز تو دسته های سینه زنی این آمپلی فایرها صدا رو اکو میکنند ، همه داشتن درست سینه می زدن ، بین اونها یه کچلی داشته همینطوری بدون نظم برای خودش سینه می زده ، بعد اونکسی که دسته رو مرتب میکنه میکروفون رو بر میداره میگه : آی کچل پدرسگ سگ سگ سگ ... درست سینه بزن زن زن زن ... میام بیرونت میندازما ماما ما ما ما ... بعد دوباره سینه زنی رو ادامه می دند : سردار لشکر کر کر کر ... برخیز خیز خیز خیز ، برخیز خیز خیز ، کاین نعش بی جان جان جان جان ، یا ور ندارد رد رد رد رد .

مهم نیست چقدر طول بکشد ، عشق واقعی همیشه ارزش انتظار را دارد ...
سراپا اگر زرد و پژمرده ايم ، ولي دل به پاييز نسپرده ايم
چو گلدان خالي لب پنجره
پر از خاطرات ترك خورده ايم
اگر داغ دل بود ما ديده ايم
اگر خون دل بود ما خورده ايم
اگر دل دليل است ما آورده ايم
اگر داغ شرط است ما برده ايم
اگر دشنه ي دشمنان گردنيم
اگرخنجر دوستان گرده ايم
گواهي بخواهيد اينك گواه
همين زخم هايي كه نشمرده ايم
دلي سربلند و سري سر به زير
از اين دست عمري به سر برده ايم
استاد قیصر امین پور
این ترانه با صدای خودم ![]()
|
اي مجاهد شهيد مطهر |
مرتضي را چون آيينه مظهر |
|
| اي شهيد ره حكمت و علم | خون تو حافظ دين و دفتر | |
| در عزاي تو اي بحر تقوا | ديده در خون دل شد شناور | |
| گريه بر ناله ره بسته و غم | مي گدازد دلم را به مزمر | |
| خامه لرزد در كف من از غم تو | چون سرايم ماجراي ماتم تو |
| در شگفتم من چه گويم خدايا | تا كه غم نشكند داغ من را | |
| در عزاي جانگزايت | سينه سوزد چو كانون اخگر | |
| بشكند دست آن كس كه بر كند | زين چمن آن درخت تناور | |
| حيف از آن نوبهارآفرين باد | كز خزان ستم گشته پرپر |
هر شب و روز ديده بارد گوهر پاك
از غم تو اي اميد خفته در خاك
| خشم امت ز سوگ تو جوشيد | بي تو رهبر سيه جامه پوشيد | |
| خود نميري كه مردن تو را نيست | زندهاي زنده تا صبح محشر | |
| نقش هر دفترت زندگي ساخت | زندگي از تو زايد مكرر |
اي خطيب دلنواز نكته پرداز
عندليب نغمه ساز كرده پرواز
| اي دريغا! مكتب از علم | جانفزا نكته هايت ز منبر | |
| در غم تو من چه گويم | زان كه اين گونه فرموده رهبر: | |
| حاصل عمر من رفته از دست | پارهي قلب من رفته از بر | |
| رفتي و مانده داغ تو در دل | رفتي و مانده ياد تو در سر |
شاعر: حميد سبزواري
ستاره ها رو شمردم نیومدی و نمردم
بیا که جون نسپردم
بیا که جون نسپردم
میون گریه دویدم حباب اشکو دریدم
ندیدمت که ندیدم
ندیدمت که ندیدم
آزادهتر که بود ز زنهای این جهان؟
آن کس که کرد پیکر عریان خود عیان؟
گر این بُوَد رهایی انسان که ای گلی!
هر تنفروش گشته رها طبق این گمان
نشنیدهای تو ناله مردم ز خاک خود؟
ای گل! تو «مثل مادر» معصوممان بمان
عریانی تو عین اسیری برای توست
آزادیاش برای هوسهای هرزهشان
دیدم پس دو دیده عصیانگرت که بود
از ترس کودکانه تنهاییت نشان
ترسم که نام گل صفتت همچو لکهای
ممتد شود به ننگ به پیشانی زمان
بودی عزیز بین کسانت چه حیف شد
گشتی عروسک ید پنهان ناکسان
شمر گوید گوش کردم تا چه خواهد از خدا
جای نفرین زیرلب دیدم دعا دارد حسین !
السلام علیک یااباعبدالله الحسین .
تقدیم به همه ی آزادگان جهان ، تقدیم به همه ی کسانی که در برابر هیچکس بجز عشق سرتسلیم فرود نمی آورند .

فیض حضور (از کتابخانه تخصصی حج)
در تـــفكّر بــود او از كـــــار خويش ***خون خـجلت خورد از رفتار خويش
زد نــهيب از هـر طرف بر جان خود***شــعله زد بر فــكر ســرگردان خود
كـــاين تويي آزاده ي دشت بلا***پــس چرا در بند نفسي مبتلا ؟
بند نفست را گسل شمشاد شو***اين قــــفس را بـــشكن و آزاد شو
دل بـــه يار خــود بـــده دلـداده باش***حرّ تويي ، چون نام خـود آزاده باش
طــــــاير بـــام بـلا پــر را گـــشود***پشت پا زد بر تمام هست و بود
سوي كوي دوست پر وا كرده است***ديـــده را از اشـك ، دريا كرده است
داشــت آن يـابنده ي فيض حضور***پشت سر ظلمت ، مقابل نورِ نور
دل بـه دريا زد كه دريايي شود***اين به خاك افتاده بالايي شود
خـون غيرت در رگش آمد به جوش***بــاده ي ايـثار را شـد جـرعـه نوش
كـــــز كــجا مـي آيد آواي حـــــزين***واي من از كيست ؟ اين « هَلْ مِنْ مُعين »
جـــان مـن در آتش اين ناله است***همنواي بغض چندين ساله است
در گلـــو فـــرياد،امـــّا بـــُد خموش***كـــوله بــار خجلتش بر روي دوش
چون گنهكارانِ در بيت الــــحرام***سر به زير انداخت در پيش امام
گفت او را عشق ، جان پرور شوي***رخ بر آر ايــنجا كـه روشـن تر شوي
از چـــه سـر بر زيـــــــر داري ، ماه نو***چشم خود واكن سخن از جان شنو