ما امروز قرار بود بریم یکی رو ک محل کارش یه شهر دیگه از شهرای اطراف بود ببینیم ! ولی انگار قسمت نشد، از اول دیشب هر سه مون یعنی من و مشاور به روز آقای ... و آقای ... هماهنگ شدیم فردا بعد از کلاس من بریم ، من امروز تربیت بدنی استخر داشتم ، خوش گذشت ... بعد از اینکه برگشتم از اداره آب تماس گرفتن میخوایم بهت انشعاب بدیم، میخوام برای قسمت خودم یه انشعاب آب جداگانه بگیرم که از نظر فشار آب بعدها کم نیازم ! خلاصه اگه رفته بودیم انشعابمون هم معلوم نبود چی میشه ! چون آخر ساله و ... هرچی خیر هست در مسیر زندگی آدم پیش میاد ! ظهر بود که من و آقای ... باهم صحبت میکردیم که آقای مشاور به روز آقای ... تماس گرفت گفت منم کار داشتم نشد بیام و گفت که بررسی کردم ملاکهات بهش نمیخوره ... بگذریم ... برگردیم به اون خواستگاری که رفتم و خواهرش چندتایی معرفی کرده بود ، گفت چیکار کردین ؟ آقای ... بهش گفته بود اون چی بود معرفی کردی ؟ پسند نشد ... گفت : دخترخوبیه ! گفتیم بهرحال پسند نشد ، آدرس چندنفر دیگه رو داده بود ک بریم و حتما اینها پسند میشه ! البته اینم بگم سلیقه ی من خاصه ! شاید این مواردی که معرفی کرده از نظر ظاهری خوب باشن ولی بازم من نپسندم ، ولی امیدوارم ک دیگه پسند بشه که حوصله ندارم ، بهرحال اینجاش قشنگه ! گفته بود من میدونم این آقا پسری که اومد برای خواهر من چون خودش ظریفه و اصلا بهش نمیاد بیشتر از بیست و پنج سالش باشه ، دنبال یکی مثل خودشه ... بقول معروف یه طره ی نجیب و خوبی میخواد ، آقای ... لیست بلندبالا رو ار خونشون آورد و نشون من داد ، و اونهایی هم ک خواهرش معرفی کرده بود بهم گفت ، داخلش اسامی مثل : ندا ، آیدا ، پریسا ، فاطمه ، لیلا ، مهسا ... به چشم میخورد ، تا اینها رو دیدم بهش گفتم من از این اسامی جدیدا مث مهسا و ندا و آیدا و اینا میترسم ، آخه نه اکثر این کسانی که نظر توهین آمیز مینویسن از این اسامین ، گفت : نه اینطوری نیست ، اگه مامان و باباش خوب باشن ، دختراشون هم خوبن ، بگذریم ، روی اسامی فاطمه و زهرا و زینب و اینها نظر بهتری دارم ، هرچی خیره ،،، فقط از خدا میخوام حالا که دارن معرفی میکنن و ممکنه یه اتفاقاتی بیفته این اتفاقات از نوع خوبش باشه و هیچ گونه پشیمونی حاصل نشه .
برچسبها:
ازدواج,
پسندیدن,
دلنوشته
+
نوشته شده در جمعه ۱۳۹۲/۱۲/۰۲ساعت 0:40  توسط بور و سفید
|