برای نماز و دعا رفته بودم گلزار شهدا ..
برگشتم یراست رفتم آشپزخونه ، شام خوردم ، برگشتم تو اطاقم ، دکمه لباسم ک باز کردم دیدم یه زنبور بزرگ از اونا ک سریع نیش میزنه اومد بیرون رفت پشت تختم ...
دیگه تصمیم گرفتم نکشمش ! وقتی اومد بیرون گذاشتمش تو یه پلاستیک تو حیاط رهاش کردم !