برای نماز و دعا رفته بودم گلزار شهدا ‌..

برگشتم یراست رفتم آشپزخونه ، شام خوردم ، برگشتم تو اطاقم ، دکمه لباسم ک باز کردم دیدم یه زنبور بزرگ از اونا ک سریع نیش میزنه اومد بیرون رفت پشت تختم ...

دیگه تصمیم گرفتم نکشمش ! وقتی اومد بیرون گذاشتمش تو یه پلاستیک تو حیاط رهاش کردم !

+ نوشته شده در  پنجشنبه ۱۴۰۲/۰۳/۱۸ساعت 23:6  توسط بور و سفید  |