حرفهای گهربار دوست عزیزم فرهاد که باید با طلا نوشت ...
سلام دوست عزیز
دختری که اعتقاد به مهریه سنگین داشته باشه بدرد نمیخوره همان بهتر که طلاقش دادی.
دختری که به مهریه سبک قانع هست معلومه که به شوهرش اعتماد داره و هر کاری حاضره براش بکنه به اینجور دخترها هر چقدر هم محبت بشه کمه البته این تیپ دخترها خیلی کم پیدا میشه!
با دخترهایی که مهریه سنگین میخوان و حاضر نیستند کوتاه بیان نباید ازدواج کرد مواظب باش گرفتارشون نشی حتی اگه بور و سفید باشه!
بعضیهاشون هم که به اندازه سال تولدشون سکه میخوان! به اینها حتی نباید نگاه کرد از شیطان هم بدتر هستند.
طلاق حق مرد هست و هر وقت خواست میتونه زنش رو طلاق بده.
مهریه حق زن هست حتی اگه بدترین اخلاق رو داشته باشه البته حق طلاق رو هم با شرایطی داره.
اگه زن برای طلاق پیش قدم بشه ولی شرایط طلاق رو نداشته باشه باید از حقوقش بگذره و مرد رو راضی به طلاق کنه اما اگه مرد پیش قدم بشه باید حقوق زن رو بده تا بتونه طلاقش بده.
سه شنبه عملش کردیم و پنج شنبه از بیمارستان مرخص شدیم ...
مادر تو زندگی یه چیز دیگه است .
من که نمیتونم درد و ناراحتیشو ببینم ...
از خدا میخوام تا ظهور امام زمان (عج) سالم و سلامت باشه .
، از کسانی که ابراز همدردی کردند، ممنونم![]()
عکس گرفته ، دکتر گفته باید دستش عمل بشه ...
----------------------------------------------------
آخ که نمیدونید چقدر داغونم ...
آخه بگو چیکار داری وقتی نمیتونی میری مسجد ...
-----------------------------------------
من از ظرفا گرفته تا لباسای خودم و کارای خونه رو انجام میدم
تا یوقت خدایی نکرده اتفاقی براش نیفته ...
که میبینیم حالا .... ![]()
![]()
کسی از نظر ظاهری و از نظر حجاب و متانت...
تو مایه ی آیات القرمزی شاعره ی انقلاب بحرین ، انتخاب میکردم ...
دیروز مستندش رو از تلویزیون دیدم .
خیلی زیبا احساساتش رو در مورد وقایع بحرین توصیف میکرد .
آخر احساس بود ... مثل خودم برای توصیف احساساتش ، تو ذهنش دنبال کلمه ای میگشت تا بتونه احساساتش رو باهاش بیان کنه و به بهترین شکل از کلمات استفاده میکرد و احساسش رو میگفت .
شمائم دیدین ؟!
فکر میکردم جایی دیدمش ، چهره اش خیلی برام آشنا بود و نسبت بهش احساس نزدیکی میکردم .
حسی مثل یه آشنای دور ... نمیدونم ...

آیات ، سفید هست ، ولی بور نیست ، اما اشکالی نداره ... ![]()
از فتاوای مراجع بزرگ، بور و سفید ![]()

در صورت داشتن دوشرط ، تقلب را جایز میدانم :
یکی وقتی که همه دارند تقلب میکنند ،
اینجا اگر شما تقلب نکنید حقتان ضایع شده است و صلاح نیست و خداوند نمیبخشد .
دو ، در صورتی که شما بدانید مشکل شما با یک ۱ نمره ناقابل حل میشود
و مجبورید بخاطر یک نمره یک ترم بمانید ... که این واقعاً ظلم بزرگی است .
اینجاست که تقلب ممکن میشود ...
پس پس از آن بسیار خوبی کنید که ان الحسنات یذهبن السیئات .
و خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است .![]()

بعدشم از اونجا بردنش سردخونه ...
منم در همون حین رفتم و فکر میکردم در میبندند و کسی رو داخل راه نمیدن ...
دیدم درباز هست و مرحوم رو یه سنگ بزرگی خوابیده بود ...
فقط لحظاتی صورتش رو دیدم ... که سریع یه دستمالی دور سرش پیچیدند و در کفن رو بستند ![]()
داشتم با خودم فکر میکردم واقعاً مرگ برای ما درس بزرگیه ! هیچکی جز خدا نمیمونه ...
اگه برامون عبرت بشه و عبرت بگیریم .
همون لحظه هیچ مسأله ای نبود و نترسیدم ... اما بعدش همش میت تو ذهنم میومد ...
میگفتم : هیچ حرکتی نمیکرد ! خیلی یه جوری بود ...
از این حرفم خندشون گرفته بود که : اگه میت حرکت کنه که مردم پا میزارن به فرار ![]()
![]()
حالا تا اینجاشو داشته باشید ...
میگه یه روز وقتی میخواستن یه میتی رو دفن کنند ، ظاهراً هنوز زنده بوده یمرتبه با کفن بلند میشه !
همه پا به فرار میزارن ... یکی داد میزنه بابا فرار نکنید ! خودم با بیل کشتمش ![]()
![]()
اونشب تنها بودم،همش اون تصاویر تو ذهنم میومد و نمیزاشت بخوابم
نزدیکای صبح خوابم برد ...
وقتی پاشدم دیر بود به مراسم تدفینش نرسیدم .
کوچیک که بودم فکر میکردم بچه هایی که کاکائو زیاد میخورن رنگ پوستشون سفید و روشن میشه، و مصرف کاکائو رنگ پوست رو روشن میکنه . خواه ناخواه وقتی میدیدم اینها که دارند کاکائو میخورن آنقدر سفیدند این ذهنیت در من بوجود میومد . یکی نبود بگه آخه کاکائو که قهوه ای و سیاهه ، چه ربطی به رنگ پوست سفید و روشن داره. نه اینکه بچه هایی که دور و برمون بودن بعضیاشون باباشون خارج رو بود و از اونجا براشون کاکائو می آوردن . اون موقع اصلا تو ایران کاکائو درست نمیشد و فقط کسانی که خارج بودند از اونجا برای خونوادشون می آوردند ... همه اینها به کنار علت اصلی رنگ پوست روشن و سفیدشون یکیش این بود که اون بچه ها صب تاشب تو خونه بودن یا بعبارتی نازنازی بودن و زیاد از خونشون بیرون نمیومدن درصورتی که ما صبح تا غروب زیر آفتاب داغ جنوب پوستمون رو سیاه میکردیم . علت بعدیش هم برمیگرده به ژنتیک و شاید یکی از علتهای موثرش بعلت رفاهی که خونواده های خارج رو اونموقع داشتن تغذیه ی مناسب پدر و مادر و بچه هاشون بود . پست با موبایل .
![]()
این هم عکس کاکائویی که به خاطر داشتن عکس شیر به کاکائو شیری معروف بود
کش می اومد و طعم فوق العاده ای هم داشت .
نظر به اینکه عاشقان به یار خود نمی رسند
ایضاً تمام عمر خود ، غریب و خوار و بی کس اند.
از روز افتتاح عشق : تاریخ 1/1/1
همیشه گریه کرده اند ، همیشه غصه خورده اند !!...
---------------------------------------------------------------------------------
خدا نکنه قسمتمون اینطوری باشه که جناب مهرداد خوندن ...
ایشالله به عشقمون میرسیم ... به قول شاعر :
کی گفته دنیا به کام ما اینجور تلخ باید بمونه *** این شبای سرد چله بــــــــــــــــــــــــــــــزرگه
با همه یلدائیش ، باز بی دوومه
-----------------------------------------------------------------------
چندروزی بود که حوصله آپیدن نداشتم . امتحان از یکطرف و عزاداری ها نیز هم ...
دیروز امتحان زبان داشتم . بسیار سوالات سختی بودند ، وقتی دبیر مربوطه دید انقدر سوالات سخته ،
تصمیم گرفت کمکون کنه
سوالات تایپی نبود و دستنویس شده بود ...
تو دل خودم گفتم اینطوری که ظلمه (چون به بعضیا بیشتر میرسید به بعضیا کمتر )
گفتم جواب سوالات رو از یک تا آخر بخون تا ما بنویسیم ![]()
----------------------------------------------------------------------------
اما در مورد ازدواج :
چندوقتی میشه که یکی از معتمدین محل وقتی من رو میبینند از من دلیل اینکه چرا ازدواج نمیکنم میپرسند!
بنده ی خدا خودشون درصدد بودند یک نفر رو معرفی کردند که جایی کار میکنه !
خواستند آدرسشون رو از پدرش بپرسند تا باهم بریم ببینیمش !
اما وقتی مدرک تحصیلی من رو فهمیدند قبول نکردند ببینمش ، تو دلم گفتم چه بهتر !!!
بخاطر همین تعریف من رو پیش خانم ع کرده بودند .
خانم ع یه خانم سرشناس ، کارکشته در زمینه ازدواج و معلم هستند .
بابنده تماس گرفتند و ملاکهام رو پرسیدند ! یه نفر معرفی کردند که تو پست قبلی دربارش نوشتم .
اما گفتم که من ایشون رو دیدم از نزدیک اما نه ! سنش از من بیشتره ...
ایشون هم بالای منبر رفتن ![]()
ببینید سن زیاد اهمیتی نداره ، مهم اینه که دونفر کفو هم باشن .
حضرت خدیجه (س) حضرت محمد (ص) خیلی بزرگتر بودند
و همینطور حضرت علی از حضرت فاطمه .
گفتم همه ی اینها رو میدونم . اولاً اونها پیغمبر و امام بودن و ما هیچوقت مثل اونها نمیتونیم باشیم . شاید بتونیم کمی مثل اونها رفتار کنیم ولی در کل نمیتونیم به پای اونها برسیم . جریان قبلیم رو وبراش تعریف کردم و گفتم چقدر برام سخت بود ، با وجود اینکه همه ی ملاکهام الهی و با نیت پاک بود اما ... و بهش گفتم که در جریان جداشدن از اون هم باز اگه خدا کمک نمیکرد و این آرامش رو بر قلب من نازل نمیکرد الان مشکل بود برام و عذاب وجدان داشتم .
و حالا ایشون ملاکهای من رو میدونند ، دونفر دیگه معرفی کردند ... ایشالله اینها رو هم میبینم![]()
صدالبته باید اول به خدا امید داشت اما احساس میکنم این خانم بهتر درک میکنن، میدونن چی میخوام .
از طرفی چون دانش آموزان زیادی زیر دستش بودن میتونن به من کمک کنند و بهتر معرفی کنند ...
درکل امیدم در راه رسیدن بهش بیشتر شده .
----------------------------------------------------------------
کلام آخر اینکه : واقعاً زندگیها خیلی سخت شده
آدم وقتی فکر میکنه کمی هراس برش میداره
بعد حالا با اینهمه مشکلات اونی که میخوایی نصیبت نشه ! خیلی سخته .
میخواستم بگم من حاضرم برای این موضوع خیلی صبر کنم یا حتی اگه ازدواج نکنم خیلی بهتره ، تا ...
همین ، یا ازدواج نمیکنم یا با کسی که دوستش داشته باشم .
وقتی سنش رو پرسیدیم متوجه شدیم سه سال از خودم بزرگتره .
وقتی از نزدیک دیدمش ، اون چیزی نبود که تو ذهنم فکر میکردم ...
خب این دو مورد کافی بود که نظر منفی خودم رو اعلام کنم ...
اما مشکل بزرگ دیگه با خونواده هایی هست که میبینمشون .
هی میپرسن : چی شد ؟ نظرش چیه ؟ کی میاد دوباره ؟ چرا گفته نه !؟
یکیشون که دیروز خیلی وقت منتظر مونده تا طرف بیاد و بپرسه نظرم چی بوده !
اونم بهش گفته : میخواد با پدر و مادرش مشورت کنه !
بـــــــــــــــــــابــــــــا بخدا ما کسی نیستیم . دخترتون رو بدبخت کنیم خوبه ؟ نه خوبه ؟!!!
وقتی اینطوی باشه آدم حس بدی بهش دست میده ،
حس میکنه گناهی مرتکب شده !
خیلی خونواده ی خوب ، باایمان . مشکلی نداره ، ظاهری هم به اونچه میخوام شبیه هست .
فقط تفاوت سنی نداریم ... من نظرم اینه که دختر باید یه چندسالی از پسر کوچیکتر باشه .
قرار شده یه جایی ! البته نه به اسم خواستگاری ببینمش !
اگه پسندیدم استخاره میگیرم ، خوب اومد باهم حرف میزنیم .
باید از نقاط ضعف و قوتم بهش بگم . قسمت باشه دیگه ...
چندبار فقط از دور دیدمش ![]()
چندروز پیش اومده بود دم در ، دنبال مادرم باهم برن مسجد بازم یه لحظه دیدمش . خوب بود ![]()
کارمون هنوز به جایی نرسیده و به قول معروف : نه به داره نه به باره ... !!!
ما فقط چندنفر رو رفتیم دیدیم که مورد پسند کامل قرار نگرفتند .
امروز پدرخانم سابقم رفته پیش بابام .
بگو چی گفته ؟ گفته تماس گرفتن و ازش در رابطه با من پرس و جو کردن !
جالبه ها !!!! خیلی جالبه ! اصلاً کسی دختر شما رو خواست که شما رفتین تحقیق کردین !
اونم از پدرزن سابقم ! خیلی عجیبه !
پدرخانم سابقم بهشون گفته : ما هیچ بدی ازش ندیدیم . خیلی خوب هستن ...
نمیدونم واقعاً چرا مردم اینطوری هستن ! قبلاً هم یه ماجرایی این چنینی پیش اومده !
من فقط خواستم دختره رو ببینم وقتی بیرون دیدمش و پسندم نشد بیخیال شدم .
فرداش دیدم بابای دختره اومده از مسجد محله کارم و داره تحقیق میکنه ![]()

هروقت یاد جانفشانی ها و از خودگذشتگیهای مردم و رزمندگان میفتم ناخودآگاه بغض گلومو میگیره ![]()
امروز یکی از دوستان وبلاگی طی نظری خصوصی اینطور نوشته بودند :
"ببین پسرم اصلا لازم نیست این کامنتای غریبه رو تایید کنی.هرچه سریعتر حذفشون کن.اون که حتی نشونی از خودش نمیذاره لیاقت تایید نداره."
کاملاً حق با شماست ...
اما منظور من از تأیید این نوع کامنتها، شناختن ماهیت واقعی افراد توهین کننده هست .
که کی و چی هستند و اینکه شاید یذره خجالت بکشند .
که بالحمدلله ، همه اینطور افراد رو شناختند . اما خجالت شاید ![]()
از این ببعد کامنتهای حاوی توهین تأیید نمیشه
.
با تشکر از شما ![]()
خواب دیدم تو یکی از مجالس مذهبی نشستیم .
یکی از سادات جلیل القدر شهرمون
که الان امام جمعه شهرمون هستند و خیلی شأن و مرتبه ی بالایی دارند ، حضور داشتند .
من و پدرم نشسته بودیم ، پدرم رفت پیششون و ایشون رو بوسید .
من اما روم نشد برم ، یعنی ایشون طوری نشسته بودند که من رو نمیدیدند .
نمیدونم چی شد و چی بهم گفتند ، فقط فهمیدم بهش گفت :
اون دختری که اونجا بیرون ایستاده برای پسرت هست .
من با شوق بطرفش رفتم و خواستم باهاش حرف بزنم .
چندکلمه باهام حرف زد و نمیدونم چی شد رفت ، قرار شد برگرده .
خیلی لحظه ی زیبایی بود . این خواب رو تعریف کردم
گفتند : مجلس ولادت حضرت زهرا (س) بوده .
ایشالله خودش کمکت میکنه و یکی خوب سر راهت قرار میده . خدایا یعنی میشه 
یه خونواده ی خوب بهم معرفی کرد . میشناسمشون . خیییییلی سرشنااااس .
تا من رو بهش معرفی کرده شناخته ، گفته روی سرم میزارم ، مثل برق دخترم رو بهش میدم .
گفتم : واقعاً مردم نسبت به من محبت دارن و من شرمنده ی محبتاشون ...
اما یه چیزی هست تا باب طبعم نباشه نمیتونم ...
علاقه یکی از مهمترین معیارهای من برای ازدواجه .
هیچی آنقدر برام اهمیت نداره .
((هنوز ندیدم . دیگه خونه کسی نمیرم . فقط اگه بیرون یه برنامه ای بریزن))
بهم گفت : خداوند گره گشاست ، خدا گره از کار هممون انشاءالله باز کنه ![]()
----------------------------------------------------
میشه بگید چرا چادری باشه؟
واقعا چی دیدین تو خانومای چادری؟
تورو خدا جوابمو بدین
من خودم برای چادری های واقعا مسلمان خیلی احترام قائل هستم
منتظر جوابتون هستم
---------------------------------------------------------
ایشون یادشون رفته بود آدرس وبشون رو بنویسند ، تصمیم گرفتم اینجا جوابشون رو بدم .
باید بگم واقعا نمیدونم ، یه نجابت و سنگینی خاصی تو دخترای چادری میبینم ، تیپای مانتویی و اینها بنظرم یکم سبکه ...
خانمها تو حجاب چادر واقعا مثل یک فرشته بنظر میان .
جسارت به خانمهای مانتویی نمیکنم . برای همه احترام قائلم ولی ... همینکه شنیدید ... از اونجایی که خودم اعتقادات مذهبی دارم، خشک نیستم ، ازاد اندیش هستم ، دلم میخواد یه همسر متین ، نجیب چادری نصیبم بشه . اللهم الرزقنی ![]()
یه عالمه گل شب بو و میخک با خودمون می آوردیم ....
اطاقمون رو مرتب میکردیم و گلها رو تو اطاق میزاشتیم ...
عطرش همه ی اطاق رو پر میکرد
کلی از این کار آرامش پیدا میکردیم
کمی درس میخوندیم ![]()
فرداش با روحیه ی خیلی عالی میرفتیم مدرسه
جملات جالب و زیبایی گفت که در اینجا یادداشت میکنم .
پسردائیم نزدیک ۱۳ سال از خودم بزرگتره .
گفت دایی زودتر ازدواج کن ، چون هرچی دیر ازدواج کنی حساستر و سختگیرتر میشی .
گفت : اصلاً نگران اشتباه قبلیت نباش ،
با خانواده ای که شما دارین دست رو هر دختری بزاری من بهت قول میدم قبول کنه .
آوازه ی خانواده ی شما و ما در همه جا پیچیده ...
خونواده و اصالت و آروم و بی سر و صدا بودن رو دست کم نگیر که از همه چیز مهمتره .
هیچ چیز به اندازه این ارزش نداره ...
ایشالله واسه ازدواجت خبرم کن ![]()
![]()
این اولین پست در سال جدیده امیدوارم انشالله همه به ارزوهای خوبمون برسیم .
پدیروز عقد پسرخواهرم بود ، همه انجا بودیم ، خیلی ساده و خوب در محضر آقا برگزار شد .
بعدش هم به خونه مراجعت کردیم و همه اقوام دور هم جمع بودیم ...
عمه ی داماد تا چشمش به من افتاد با صدای بلند گفت :
تو بیعرضه ای یکی واسه خودت پیدا کن دیگه
منم جوابش دادم ، من بیعرضه نیستم.
اینروزا خواستگاری رفتن و دختر دادن که کاری نداره ظرف یه هفته انجام میشه .
مهم اینه که همونی باشه که میخوایی . تمام تلاش ما بر اینه وگرنه تا حالا صدتا زن گرفته بودیم![]()
امروز زن داداشم میگه زن فلانی باهاش بود خیلی جوون بود ((یعنی زیبا بود)) ...
من گفتم یعنی چی ؟! پس نوبت به ما که میرسه ...تموم میشه ؟
چرا پس به ما میگین پیدا نمیشه!
(خوبه ما دنبال خیلی زیبا نیستیم
)
گفتن نه باید بگردی ! هست . خب باشه حالا میگردیم ببینم چی میشه !
انگار من میتونم پاشنه ی درای خونه های مردم رو دربیارم . باید معرفی کنند دیگه ...
از گشتن و خیابون گردی و اینها اصلاً خوشم نمیاد ، بدم میاد کاری نداشته باشم برم خیابون.
نمیدونم چرا ؟ حالم بد میشه ... بیکاری و الافی و گشتن تو خیابون ! چقدر بد...
میگن دختر ... میگم بابا این که خیلی زیباست ، مد و کلاسش هم خیلی بالاست .
و اصلاً از هیچ نظر به هم نمیخوریم .
میگن همینه دیگه ! چی همینه دیگه ؟ یعنی باید با کسی که با خودت جور نیست یه عمر زندگی کنی !
همه میگن به وقتش پیدا میشه ! نمیدونم دیگه این وقتش کی هست
خداااااا پیر شدیم . بسته .
بس نیست ؟! خب خودت خواستی .
هرچقدر هم طول بکشه در این راه من ثابت قدم و استوار خواهم ایستاد .
اینم بود آخرین پست سال نود . هورااااااااااااااا
سال نود رو هم تمومش کردیم ![]()
ایشالله سالهای بعد رو هم بسلامتی پشت سر بزاریم .
![]()
((کیست که این بدعت بد را از روی زمین یعنی از کشورمون ایران بردارد ))
چهارشنبه سوری رو میگم بله ...
بابا هرچی از قدیم برامون به ارث گذاشتن که خوب نیست ...
چقدر این چهارشنبه سوزی آخر سال به جان و مال مردم خسارت وارد میکنه ...
حالا من یه چیزی بگم میگن این مخالف سنتهای گذشتگانمون هست .
بله من صددرصد مخالفم ... همه ی ان کارهای ناشایست بنظر من باید جمع بشه .
برای این کار نیاز به فرهنگ سازی و عزم ملی داریم .
این دختره ؛ این دختر پائینیه ! بابا این دختری که فیلمشو تو پست قبلی گذاشتم دیگه ، بدجور سنگین افتاده ! بنحوی که از وقتی اینو گذاشتم هجده روز میگذره و من هنوز یه پست جدید نزاشتم ....تصمیم گرفتم یه چیزی بنویسم تا فضای وبم عوض شه و فضا برای پستای بعدی بوجود بیاد .